با من بمان تا انتهای بودن؛ برای مردی تا ابد سفیدپوش به نام سرخیو

جدیدترین عکس و خبر ها از رونالدو و رئال

خبرها از معتبر ترین وبسایت های دنیا گرفته میشود!

با من بمان تا انتهای بودن؛ برای مردی تا ابد سفیدپوش به نام سرخیو

علی دشتی & ارشیا
جدیدترین عکس و خبر ها از رونالدو و رئال خبرها از معتبر ترین وبسایت های دنیا گرفته میشود!

با من بمان تا انتهای بودن؛ برای مردی تا ابد سفیدپوش به نام سرخیو

اختصاصی طرفداری-

24 می 2014، ساعت 22:30، لیسبون، پرتغال

پرنده در شهر پر نمی زند. بر خلاف شب های قبل که در این ساعت خیابان ها مملو از انسان و ماشین و ... بود، اما در آن شب همه نگاه ها به جای دیگری بود. در شهر که گشت می زدم صدایی نمی شنیدم تا این که در نزدیکی از خیابان های شهر صداهایی می آند. بله درست است خیابان ژنرال تورتون است که با دیگر نقاط شهر متفاوت است جایی که ورزشکاه دا لوز بنفیکا در آن قرار دارد.

مسابقه فوتبالی در حال برگزاریست و نزدیک به 70 هزار نفر آن جا جمع شده اند اما از شواهد پیداست به پایان نزدیک شده است. هواداران سفیدپوشی را می بینم که ناراحت و سرخورده از ورزشگاه بیرون می آیند و حتی حوصله نگاه کردن به مسیر روبرویشان را هم ندارند. ناامیدی را می توان به راحتی در بین آن ها دید، انگار که به امید نقطه ای درخشان شب و روز گذرانده اند و در آخر خط به بن بست خورده اند. ثانیه به ثانیه به سفیدپوشانی که در حال خروج هستند اضافه می شود. دلیل ناراحتی آن ها را نمی فهمم اما از نگاه هایشان می فهمم که . قدم هایم را تند تر می کنم تابه اصل ماجرا برسم. حتما تیمشان بازنده بازی بوده است که هوادارانی که ساعت ها پیش شهر را به یک مهمانی بزرگ تبدیل کرده بودند، دیگر حتی نای قدم برداشتن هم ندارند.

همه چیز سرد و بی روح است که به ناگهان همه می ایستند. یکی گوشی موبایلش را از جیب در می آورد و دیگری در جستجوی مغازه ای برای دیدن چند ثانیه از تلویزیون مغازه. اتفاقی افتاده است، کمی می توان برق امید را در چشمانشان دید، حدس می زنم این آرامش قبل طوفان است. برای یک صدم ثانیه زمان می ایستد و به یک باره صدای وحشتناکی از ورزشگاه بیرون می آید. حس می کنی بمب اتمی که درون ورزشگاه منفجر شده است اما در واقع توپی از خط دروازه ای عبور کرده است. مردم سرد و ناامید بیرون ورزشگاه دوان دوان به سمت ورزشگاه حرکت می کنند. سر از پا نمی شناسند و می توان فهمید که آن لحظه را با هیچ چیز در دنیا عوض نمی کنند. ناخودآگاه با این که علاقه ای به فوتبال ندارم با آن ها هم مسیر می شوم. به درهای خروجی نزدیک می شوم با فشار جمعیت به نرده های محافظ می رسم. رنگ سبز چمن برای چند ثانیه مبهوتم می کند.

کمی گیج شده ام اما گوش هایم را به خوبی تیز کرده ام. در میان جمعیت حرف از فرشته ایست. یک فرشته نجات. کسی که رویای برباد رفته را در آخرین لحظات دوباره برگردانده است. ناخودآگاه شرایط مردم را می بینم منم خوشحال می شوم. نه فوتبال را می فهمم و نه تا به حال حتی به آن فکر هم نکرده ام اما در این دنیای ماشینی و سرد کمتر پدیده ای را سراغ دارم که این گونه انسان دو پا را زیر و رو کند. چشمانم را تیز می کنم تا کمی بیشتر از وسط زمین چمن آگاه شوم. فشار جمعیت نفسم را بند آورده است اما هیجان و استرس دیگر حس هایم را از کار انداخته است. مردی سفید پوش در زمین است که همه نگاه ها به سمت اوست. در آن لحظه مهم ترین مسئله در زندگی ام آن شخص می شود که کیست؟ چه کاری کرده است که پیرمرد کنار دستی ام از عشق به او با مشت به سینه اش می زند و در چشم هایش اشک جمع شده است.

می خواهم سوال کنم اما کسی جوابم را نمی دهد. گویی که من را در اطراف خودشان نمی بینند و مرد سفیدپوش همه هوش و حواسشان را برده است. بالاخره پسر 15-16 ساله ای به من توجه می کند و با صدای بلندی که تا به حال از خودم نشنیده ام از او می پرسم: " آن بازیکن شماره 4 کیست؟ چی کار کرده است؟" مات و مبهوت به من خیره می شود و اخم هایش در هم فرو می رود. با حالتی خشمگین بر سر من فریاد می زند: "دیوانه شده ای؟ او را نمی شناسی؟ پس به چه امیدی زنده ای؟ او سرخیو است. سرخیو راموس!"


با آوردن اسم بازیکن شروع به گریه می کند و من را که شاید برای اولین بار در زندگی اش می بیند در آغوش می گیرد. باز هم متوجه نیستم موضوع چیست اما من هم از خوشحالی پسرک اشک در چشمانم جمع می شود. در گوشش فریاد می زنم: "حالا چه کاری کرده است؟"

می گوید: "معجـــــــزه! معجزه کرده است."

نگاهم به اسکوربورد ورزشگاه جلب می شود. بله حدسم درست بود مرد شماره 4 در آخرین لحظات برای تیمش گلزنی کرده است. نگاه مبتدیانه ای به صحنه گل می اندازم. پروازش برایم جالب است. گویی که برای شاد کردن دل مردمی، برای برآورده کردن آرزویی از زمین جدا می شود و به توپ ضربه می زند. نمی دانم برای چی ولی او را دوست دارم. برای این که چیزی در او می بینم که خیلی وقت بود ندیده بودم. رهبر، جنگنده، محکم و ...
 

این روایتی کوتاه بود از شبی که سرخیو راموس گارسیا آن را برای میلیون ها نفر به یکی از بهترین شب های زندگیشان تبدیل کرد. اما حالا چندوقتیست که همان میلیون ها نفر حالشان خوب نیست. خبرهایی به گوش می رسد که مرد شماره 4 قصد رفتن کرده است. نمی دانند خودش می خواهد یا دارند مقدمات را برای رفتنش آماده می کنند هر چه هست حالشان خوب نیست. شاید راموس سابقه کاسیاس را در تیم نداشته باشد، شاید راموس همانند رونالدو ستاره پر زرق و برق تیم نباشد ولی هر چه که باشد راموس برای رئالی ها چیز دیگریست. چیزی که آن را با بهترین اعجوبه های دنیای فوتبال هم عوض نمی کنند. بدون شک صدای هیچ کدام از این افراد به گوش سرخیو نمی رسد اما امیدوراند که اوضاع  تغییر کند. شاید خیلی ها باشند که حاضر باشند پزر هیچ بازیکن جدیدی نخرد اما فقط اجازه جدایی به فرشته نجات لیسبون ندهد. 
 
خوب یا بد، پر اشتباه یا کم اشتباه، با حقوق بالا یا کم، کاپیتان دوم تیم یا یک شماره 4 ساده، سرخیو راموس به احترام عشق میلیون ها مادریدیستا حق جدایی از رئــــال مادرید را ندارد، به هیچ قیمتی !


نظرات شما عزیزان:

سارا
ساعت19:46---9 تير 1394
واقعا ممنون وبلاگ فوق العاده اي داري
پاسخ:خواهش میکنم سارا خانوم..


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : یک شنبه 7 تير 1394 | 18:29 | نویسنده : علی دشتی & ارشیا |
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.