شبی برای انتقام، شبی برای تولد دوباره مادریدیستا

جدیدترین عکس و خبر ها از رونالدو و رئال

خبرها از معتبر ترین وبسایت های دنیا گرفته میشود!

شبی برای انتقام، شبی برای تولد دوباره مادریدیستا

علی دشتی & ارشیا
جدیدترین عکس و خبر ها از رونالدو و رئال خبرها از معتبر ترین وبسایت های دنیا گرفته میشود!

شبی برای انتقام، شبی برای تولد دوباره مادریدیستا

اختصاصی طرفداری- باز هم یک روز وسط هفته دیگر مثل بقیه روزها. مردم پایتخت پس از یک روز کاری دیگر، هر یک مسیری را پیش می گیرند تا روز را در کنار خانواده به پایان برسانند، اما نگاه ها چیز دیگری می گوید. انگار که این روز مثل چهارشنبه های قبلی خیلی عادی نیست و کمی با قبل تفاوت دارد.  انگار که تنها جسم مردم در سطح شهر در حال عبور است و فکر و حواس آن ها جای دیگریست. شاید قرار است اتفاقی بیفتد و من بی خبرم. 

یک هفته است که تمام فکرم به 90 دقیقه ایست که قرار است ساعاتی دیگر اتفاق بیفتد. شاید مردم هم درگیر این موضوع شده اند.پیر و جوان، زن و مرد غم  و غصه را فراموش کرده اند و همه و همه به مسابقه فوتبالی که امشب برگزار می شود فکر می کنند. بله درست است، امشب دربی شهرِ ما بار دیگر مادرید  را به اوج هیجان خواهد برد.در تمامی کافه ها و تاکسی ها حرف از این دیدار است. یکی سفید است و یکی قرمز. یکی از تاریخچه و بزرگی تیمش می گوید و یکی از دیدارهای اخیر و نمایش بی نظیر تیمش. 

شنیدن این صداها استرسم را بیشتر از قبل می کنم، چون خود من هم یکی از هواداران دو آتیشه تیم سفیدپوشم. تیمی که سال هاست با آن زندگی کرده ام، خندیدم و گریه کرده ام. بله درست است من هوادار سرسخت رئال مادرید هستم. در مسیر خانه به راهم ادامه می دهم. هر چند دقیقه یک بار به ساعتم نگاه می کنم تا بفهمم تا به شروع مسابقه چقدر مانده است. درست 8 روز است که برای رسیدن به این لحظات لحظه شماری می کنم. می دانستم که این بازی با بازی های قبلی فرق می کند. در بازی رفت تیم جدیدی دیدم. تیمی که همانند بازی های قبلی تسلیم حریف نبود و بیشتر از رقیب می جنگید. همانطور که در مسیر به سمت خانه می روم صحنه های بازی رفت را در زهنم مرور می کنم و حسرت می خورم و گاهی همانند دیوانه ها با خودم حرف می زنم. حیف از موقعیتی که بیل نتوانست به گل تبدیل کند. حیف از ضربه بیرون پای خامس و ... . شاید اگر یکی از آن توپ ها گل می شد این هفته را با خیال راحت تری می گذراندم. ولی عیبی ندارد، گذشته ها گذشته و باید به بازی امشب فکر کنم. درست است مودریچ و بیل و بنزما و مارسلو را در اختیار نداریم، اما یادمان نرود که مرد سال فوتبال جهان در تیم ما بازی می کند، یادمان نرود که شماره 4 متعصبی در دفاع داریم که با جان و دل برای موفقیت تلاش می کند و یادمان نرود پسر دوچرخه سواری از دروازه محافظت می کند که بیش از هر کسی اهمیت آن دورازه و حفاظت از آن را می داند. همچنان به فکر کردن  ادامه می دهم که ناگهان موبایلم زنگ می خورد. با نگاه به صفحه گوشی نام کسی را می بینم که در حال حاضر نزدیک ترین فرد در زندگیم است. فردی که در هر حالتی به من آرامش می دهد و با این که خود او یکی از هواداران سرسخت کهکشانی هاست، اما همیشه من را در هنگام شکست ها آرام می کند و عصبانیتش را بروز نمی دهد. لبخند شیرینی بر روی لبانم می نشیند و با خوشرویی با او صحبت می کنم که ناگهان با شنیدن جمله ای خشکم می زند. باورم نمی شود. می گوید دو بلیط دیدار امشب به صورت اتفاقی به دستش رسیده و می توانم به همراه او از نزدیک این جنگ تمام عیار را مشاهده کنم. ضربان قلبم چند برابر شده. سراسیمه گوشی را قطع می کنم و دوان و دوان به خانه می رسم. استرسم از قبل بیشتر شده و نمی دانم از اینکه بازی  در جو وحشتناک سانتیاگوبرنابئو خواهم دید باید خوشحال باشم یا ناراحت. با عجله پیراهن تیم محبوبم را می پوشم و هنگام خروج از خانه با نگاهی به مادرم یک جمله به او می گویم: "برایمان دعا کن"
 

لبخند مادر پیش از هر چیز دیگر ته دلم را قرص می کند و به سمت ورزشگاه راه می افتم. در طول مسیر هدفون را روی گوشم گذاشته ام و پشت سر هم سرود تیم محبوبم را گوش می دهم و با آن همخوانی می کنم. بعضی اوقات از هیجان زیاد مو به تنم سیخ می شود. یعنی چه می شود؟ می شود بار دیگر برابر این تیم سرسخت خودی نشان بدهیم و قدرت همیشگی خود را به رخ بکشیم. دلم روشن است. بازی رفت بوی موفقیت می داد. بوی در دست گرفتن دوباره قدرت در پایتخت. بوی سربلندی در دربی. بوی گلزنی رونالدو، بوی آقایی کردن سرخیو راموس، بوی کلین شیت ایکر مقدس. در همین فکر ها هستم که ناگهان خبری به گوشم می رسد. در تاکسی حرف از مصاحبه رئیس باشگاه رقیب است. کمی دقیق تر می شوم تا بفهمم موضوع از چه قرار است. او در صحبت هایی به کنایه اعلام کرده است که: " ما شانس ببیشتری برای صعود داریم چون در خانه بازی می کنیم."


از عصبانیت دندان هایم را به هم فشار می دهم. حواس خود را به موزیک پرت می کنم تا کمی آرام شوم. شاید حافظه آقای رئیس به دلیل افزایش سن به خوبی کار نمی کند و یادش نمی آید سال هایی را که با داشتن ستاره هایی نظیر تورس، آگوئرو و فالکائو آرزوی گرفتن یک تساوی در دربی را داشت. سعی می کنم این به این موضوع فکر نکنم و بار دیگر حواس خود را به هواداران در راه ورزشگاه و صدایی که در هدفون می پیچد پرت می کنم و زیر لب با خودم می گویم همه چیز امشب در زمین مشخص می شود. رفته رفته به سانتیاگو برنابئوی عظیم نزدیک تر می شوم و هیجان را بیش از پیش در وجودم حس می کنم. با تمام این اوصاف دلم روشن است. دلم روشن است که این بار با شادی به خانه برمی گردم. دلم روشن است که امشب، شب ماست.  به ورزشگاه می رسم و دوستم را خیلی زود پیدا می کنم. از استرس دست هایش یخ کرده است ولی از هیجان من باخبر است و سعی می کند با نگاهش من را آرام کند. جو مثبتیمیان هواداران است. همه از پیروزی صحبت می کنند. می دانیم که می شود. امشب شب شروعی دوباره است. شب انتقام ار حریف تازه جان گرفته. 

8 روز گذشت و حالا زمان انتقام است. باید بار دیگر نشان دهیم قدرت در پایتخت دست چه کسی است. برای 90 دقیقه خود را از این دنیا جدا می کنم و به رئال مادرید می سپارم.  دست در دست در موج هواداران سفیدپوش غرق می شویم و یک صدا فریاد می زنیم: "Hala madrid y nada mas"


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : چهار شنبه 2 ارديبهشت 1394 | 17:51 | نویسنده : علی دشتی & ارشیا |
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.